دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

✿ــــ✿

از كارهاى پنج ماهگى

پس فردا دقيقا پنج ماه و نيمه ميشى كوچولوى نازنينم  ١٧٣ روزه كه در كنار مايى شيرينك تمام كارهايى كه الان بلدى اينه بوووووو .... كردن ، در آوردن صداى مختلف ( نازك و كلفت ) با صداى كلفت اِه ... اِه... با صداى نازك جيغهاى كوتاه ، آه ،ماما،نٓ نٓ، نفسهاى صدا دار، وقتى هم يك چيزى رو مى خواى يا از چيزى ناراحتى ناله با دهن بسته مى كنى يه جور غرغر كردن !  ديگه با اسباب بازيات دعوا نمى كنى با هاشون بازى مى كنى يعنى اول حسابى مى خوريشون بعد توى دستات تكونشون ميدى و بالا و پايين مى بريشون  با دستات محكم به سينه و شكمت مى زنى با پاهات بازى مى كنى و اونا رو مى خورى ** سه روزه ديدم وقتى برات بشكن مى زنم تو هم دو تا انگشتا...
27 ارديبهشت 1395

فعل جديد زبان فارسى

روز جشن پايان سال برامون سرود خوندين ... وقتى اومدين بالاى سِن و هر كدوم سر جاتون ايستادين يه دفعه صداى دلرباى تو رو شنيدم كه خيلى بلند و واضح گفتى : " گروه سرود مدرسه بصيرت تقديم مى نماشد ...!!!!! "  اون گذشت و من فكر كردم هول شدى اينجورى گفتى تا اينكه امروز با بابا رفته بودى پارك و از پارك چند تا گل خود رو كنده بودى .... در رو كه برات باز كردم گفتى : " اي گلها تقديم مى نماشد ...!!!" فهميدم كه نه ... انگار فعل جديد زبان شيرين فارسيست .... " مى نماشد " **************** امروز براى خودت يك كتاب داستان درست كردى " خانواده صدفهاى عجيب و غريب "  اين چند روزه كه تعطيل شدى همه ا...
27 ارديبهشت 1395

جشن پايان سال

يك سال تحصيلى تمام شد .... دوره پيش دبستانيت به اتمام رسيد .... به همين زودى و به همين سادگى !  اصلا باورم نميشه .... دختر من ... خانم كوچولوى نازنينم تا چند ماه ديگه يه كلاس اوليه واقعى ميشه .... مى دونم ، تمام سالهاى تحصيلت همينطورى مثل باد مى گذره و من چشم باز مى كنم ، مى بينم ١٨ ساله اى !!! بگذريم ...... امروز بهمون خيلى خوش گذشت با اينكه قبلش توى خونه خيلى بدو بدو كرده بودم و خيلى خسته ولى روز خوبى بود به تو هم خوش گذشت برنامه جشنتون خيلى جالب بود اول كه شماها دست جمعى قرآن خوندين بعدم  كلى بازى كرديم باهاتون پرتاب توپ توى كيسه ، طناب كشى و وسطى ! بعدم پذيرايى شيرينى و شربت كمى مولودى خوانى بعدشم قسمت شيرينش كه ...
23 ارديبهشت 1395

بالاخره رسيد .....

پاهاى كوچولو و خوردنيت بالاخره به دهنت رسيد جيگرى مامان ! خبر مهم ديگه امروز اين بود كه غلتيدى ...!! خواب بودى توى اتاق وقتى اومدم كه ببرمت حموم ديدم غلتيدى و دارى منو نگاه مى كنى عزيزكم .... حالا نمى دونم اتفاقى بوده يا واقعا ياد گرفتى چون بالشتت نمى دونم چى شده منم روى كوسن خوابونده بودمت شايد اون باعث شده راحت غلت بزنى ...... اين روز رو برات ثبت مى كنم فسقلى كوچولوى نازِ من ! يكشنبه ١٩ اردى بهشت پنج ماه و پنج روز  الحمدلله .....
19 ارديبهشت 1395

آخرين هفته پيش دبستانى

اين هفته آخرين هفته پيش دبستانيته .... آآآه .... انگار همين ديروز بود كه روز اول مدرسه ات بود ... چقدر دلم گرفته بود از رفتنت ....  دختركم .... پيش دبستانيت تمام شد .... اين هفته جشن پايان سالت هم برگزار خواهد شد .... روز پنجشنبه از ساعت ٩ تا حدودا ١١/٥ جشنتون برگزار ميشه و من نمى دونم با خواهرت چى كار كنم .... اميدوارم سالهاى تحصيلى آينده ات را هم به خوبى و شادى و خوشحالى به پايان برسونى عزيز دلم آرزوى من موفقيت و سربلندى توست جانِ مادر الحمدلله ....  شنبه ١٨اردى بهشت٩٥
18 ارديبهشت 1395

پنجه آفتاب

مى درخشى مثل آفتاب ....  خانه را گرم كردى با گرماى وجودت .... با اصوات دلنشينت ....  شيرين تر كرد شيرينى وجودت زندگى را ..... اى عزيز دلِ مادر ... پنجه آفتابِ من ....  پنج بار ماه به دور سرت چرخيد و پنج ماهه شدى .... فرشته معصومِ من پنج ماهگيت مبارك ..... ********** دقتت به اطراف بيشتر شده ، بيشتر با پاهات بازى مى كنى ، دستات رو هدفمند تكون ميدى ديگه با اسباب بازيات كمتر دعوا مى كنى  ياد گرفتى بازى كنى .... علاوه بر خوردنشون اونها رو محكم تكون ميدى .... توى دستات بالا و پايين مى برى ..... با گوشات آشنا شدى و گاهى با دست مى گيريش .... با دست محكم به شكم و سينه ات ميزنى .... نفسهات رو گاهى بلند و ...
14 ارديبهشت 1395

چهار اردى بهشت زيبا

امروز تسنيم نازنينم ٧٨ ماهه ميشه و ده روز مونده تا كوثر كوچولوى نازم ٥ ماهه ... دو تا دختراى نازم خيلى دوستتون دارم عزيزاى من  چيزى غير از سلامتى و سربلندى شما دو تا نمى خوام الحمدلله
5 ارديبهشت 1395

از اين روزها ....

واى داشتم ميمردم ..... يك دفعه همه رمزاى ذهنم قاطى و پاتى شد ..... از ديشب نمى تونستم وارد وبلاگتون بشم ... داشتم سكته مى زدم.... واى خدايا شكرت ..... شعر اين روزهاى ما ( يعنى من و تسنيم ) ما دو تا خواهرييييييييم ..... تسنيم و كوثرييييييييم ...... البته شاعر اين شعر خاله مهربون هستش ! مُخمل كوچيك خونه هم كه اين روزا حسابى سخنرانى مى كنه براى ما .... خيلى جدى و پر شور و با احساس !!! تا حالا بچه اى رو نديده بودم كه از ٣ ماه و نيمى غريبى كنه .....  الحمدلله ..... خداى خوبم براى همه چيز تو را سپاس اول ارديبهشت ٩٥
1 ارديبهشت 1395
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد